هنرنگار

کارگاه نویسندگی و کارگردانی

هنرنگار

کارگاه نویسندگی و کارگردانی

اگر جوانان معتقد ما، با ذخیره ارزشمند استعداد که در آنان هست، و با زمینهء مساعدی که انقلاب برای آنان فراهم آورده و با بهره گیری از سوژه های بدیع و بی نظیری که صحنه های انقلاب و جنگ تحمیلی در اختیار آنان نهاده، و نیاز مبرمی که امروز به هنر نمایشی برای رسوخ و گسترش مفاهیم انقلابی احساس می شود، همت خود را صرف تئآتر و سینما کنند و تکنیک و محتوی را پیش ببرند؛ پس از چندی، انقلاب اسلامی خواهد توانست برجسته ترین آثار هنری در این رشته را به دنیا عرضه کند و بشریت به یکی از ارزشمندترین هدایای اندیشه الهی و اسلامی دست خواهد یافت.
( مقام معظم رهبری دامةبرکاته)
نویسندگان

۵ مطلب با موضوع «مناسبت ها» ثبت شده است

...

بعد از حسین علیه السلام

آب را

برای گریستن

می نوشیم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۲ ، ۲۱:۲۶


در آن کرانه که دل با ستاره همزاد است
به من اجازه در اوج پر زدن داده است

در ان کرانه که همواره یک نفر آنجاست
که در پذیرش مهمان همیشه آماده است

در آن کرانه که خورشید پیش یک گنبد
بدون رنگ ز بازار حسن افتاده است

همیشه از تو سرودن چه سخت و شیرین است
شبیه تیشه زدن های سخت فرهاد است

سوال می کند از خود هنوز آهویی
که بین دام و نگاهت کدام صیاد است

دلم که دست خودم نیست این دل غمگین
همان دلی است که جامانده در گوهر شاد است

بدون فن غزل بی کنایه می گویم
دلم برای تو تنگ است، شعر من ساده است

"سید حمیدرضا برقعی"

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۰۳
مسافر

چشم دلم به سمت حرم باز می شود

با یک سلام صبح من آغاز می شود

 

پر می کشد دلم به هوای طواف تو

وقتی که لحظه لحظه ی پرواز می شود

 

قفل دلم شکسته کنار در حرم

از مرقدت دری به جنان باز می شود

 

فهمیده ام ز حکمت ایوان آینه

اینجا دل شکسته سبب ساز می شود

 

کو چشم روشنی که ببیند در این حرم

هر روز چند مرتبه اعجاز می شود

 

اعجاز توست اینکه دلم یا کریم توست

قلب تپنده ی حرم قم، حریم توست

 

یوسف رحیمی

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۴۳
مسافر

 

گفت: در می‌زنند، مهمان است؟

گفت: آیا صدای سلمان است؟

این صدا، نه صدای طوفان است

مزن این خانه ء مسلمان است

مادرم رفت پشت در، اما...

 

گفت: آرام ما خدا داریم

ما کجا کار با شما داریم

و اگر روضه‌ای به پا داریم

پدرم رفته ما عزاداریم

پشت در سوخت بال و پر، اما...

 

آسمان را به ریسمان بردند

آسمان را کشان کشان بردند

پیش چشمان دیگران بردند

مادرم داد زد: بمان! بردند

بازوی مادرم سپر، اما...

 

بین آن کوچه چند بار افتاد

اشک از چشم روزگار افتاد

پدرم در دلش شرار افتاد

تا نگاهش به ذوالفقار افتاد؛

گفت: یک روز، یک نفر، اما...

سیدحمیدرضا برقعی


 

 


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۲ ، ۲۱:۰۷
مسافر

مکه برای شما، فکه برای من.

بالی نمی خواهم؛ این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند...

گرامی باد سالروز سید شهیدان اهل قلم، شهید مرتضی آوینی.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۲ ، ۱۹:۵۴
مسافر