۲۴ فروردين ۹۲ ، ۲۱:۰۷
سلام مادر
گفت: در میزنند، مهمان است؟
گفت: آیا صدای سلمان است؟
این صدا، نه صدای طوفان است
مزن این خانه ء مسلمان است
مادرم رفت پشت در، اما...
گفت: آرام ما خدا داریم
ما کجا کار با شما داریم
و اگر روضهای به پا داریم
پدرم رفته ما عزاداریم
پشت در سوخت بال و پر، اما...
آسمان را به ریسمان بردند
آسمان را کشان کشان بردند
پیش چشمان دیگران بردند
مادرم داد زد: بمان! بردند
بازوی مادرم سپر، اما...
بین آن کوچه چند بار افتاد
اشک از چشم روزگار افتاد
پدرم در دلش شرار افتاد
تا نگاهش به ذوالفقار افتاد؛
گفت: یک روز، یک نفر، اما...
سیدحمیدرضا برقعی
۹۲/۰۱/۲۴